سفرنامه ی خوزستان(قسمت اول)
سلام دوستای عزیزم
امروز میخوام از اولین سفر طولانی مدت آیهان جون واستون بنویسم سفری که شروعش مصادف با٥٠روزگی آیهان بود. پسر عزیزم به قصد دیدن خانواده مادری همراه مامان بابا عازم سفرشدآیهان جونم طی سفر مثل همیشه خیلی پسر خوبی بود و مامان بابارو اصلا اذیت نکرد اما اینقدر خسته شده بود که تو راه یا خواب بودیا چرت میزد انگار اون راننده بود
بلاخره بعد از ١٥ ١٦ساعت (البته یه شب همدان موندیم ورفتیم خونه الین خانوم )به خونه مامان بزرگ و بابابزرگ رسیدیم ازونجایی که به هیچکدوم از خاله هاو مامان بزرگ و باباجون نگفتیم داریم میایم لحظه ای که رسیدیم خونه مامان فاطمه تو شوک بود وای که از خوشحالی خواستن پرواز کننآخه مامان بزرگ خیلی واسه دیدنت لحظه شماری میکرد وعجول بود ١ماه مونده به اینکه به دنیا بیای منتظر اومدنت بود هرروز زنگ میزد و میگفت خبری نشد
خلاصه خاله هاکه منتظر دیدنتو بودن یکی یکی میومدن خونه مامان بزرگ تا شمارو ببینن.
امیرعلی جون پسرخاله آیهان که ٣٥ روز از آیهان کوچیکتره اومده بود دیدنش.
اینم عکس آیهان و امیرعلی جون
آیهان درکنار پل سفید اهواز
بعداز اینکه آیهان و خاله هاش و بچه های خالش حسابی دیدار کرد.به خاطر کارای اداری مامان به اهواز رفتیم
آیهان در کنار پل سفید اهواز