آیهان جونمآیهان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

آیهان پادشاه ماه

سفرنامه خوزستان(قسمت دوم)

1392/8/14 14:04
نویسنده : مامان آیهان
1,043 بازدید
اشتراک گذاری

بعداز چندروز که خوزستان بودیم  باباجون به خاطراینکه کارداشت مجبور بود برگرده. ماهم قرار شد چندروز بمونیم و بعد با هواپیما برگردیم تبریز پیش بابایی. عزیزم بعد از تولدت این اولین باری بود که بابایی میخواست ازت جدابشه .بابایی ازت دل نمیکند که بره تا صبح  چندین بار بیدار میشد ونگات میکردناراحت 

 چند وقته شبا موقع خواب شیر نمیخوری و بهونه میگیری و فقط بابا میتونه آرومت کنه و بخوابوندت بخاطراین منم از رفتن بابایی نگران بودم میگفتم اگه آیهان گریه کنه چیکارش کنه. 

 اما خداروشکر شب اول خاله زهرا به دادم رسید و آرومت کرد و راحت خوابیدی. شب دوم هم طبق عادت هرشبت  موقع خواب کلی گریه کردی شیرهم که نمیخوردی. ازونجایی که از موقع تولدت پستونک نخورده بودی اومدم امتحانی بهت پستونک دادم دیدم با عجله داری میک میزنی و اینقدر پستونک خوردی تا خوابت برد.منم کلی خوشحال شدم که بلاخره تونستی پستونک بخوری اون شب تا صبح راحت خوابیدی.

پسرگلم تو این چند وقت که اونجابودی خواب شبت خیلی خوب شده بود برنامه خوابت تنظیم شده بود شب ١٢میخوابیدی تا ٥صبح چندبارم  تا٧صبح میخوابیدی.

٢٥ مهر هم که واسه واکسن دو ماهگیت به مرکز بهداشت بردمت.

پسرم مابه خاطراینکه مامان بزرگ مریض شد مجبورشدیم ٣هفته اونجابمونیم اما  بلاخره بعداز٣هفته که اونجابودیم  پیش باباجون وعمه جون ها ومامان بزرگ و آقاجون برگشتیم. پسرم این تجربه اولین پروازت بود(البته وقتی تو دل مامان بودی ٦.٧ دفعه سوار هواپیما شدیچشمک اینم کارت پروازت.البته باباجون واسه راحتی من و شما قندعسل دو مسیر پروازگرفت که این کارت پرواز مسیر دومه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)