آیهان جونمآیهان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

آیهان پادشاه ماه

سفرنامه_ قسمت اول

سلام  گل پسر عزیزم امروز بعد از حدو یک ماه ونیم اومدم و میخوام واست بنویسم.  اول از همه میخوام شرح سفرمون رو واسه دوستای گلمون بنویسم که تو این مدت مارو با پیامهاشون شرمنده کردن. خب اجازه بدید من اول دورنمای کلی ازسفرمون رو واستون بگم بعد بریم سر توضیحات واتفاقات این چندهفته. عرض کنم خدمت دوستای گلم ما سفرمون رواز شمال غرب کشور (تبریز)شروع کردیم به سمت  غرب یعنی همدان و بعدجنوب غرب یعنی خوزستان رسیدیم و ازونجا به سمت شرق کشور یعنی یزد رفتیم 1هفته ای اونجابودیم  بعد هم اومدیم قم زیارت حضرت معصومه و درانتها به مرکز کشور یعنی تهران واردشدیم و 1هفته هم اونجابودیم و بعدش هم به سمت تبریز  خلاصه&nb...
10 اسفند 1392

سفرنامه ی خوزستان(قسمت اول)

سلام دوستای عزیزم امروز میخوام از اولین سفر طولانی مدت آیهان جون واستون بنویسم سفری که شروعش مصادف با٥٠روزگی آیهان بود. پسر عزیزم به قصد دیدن خانواده مادری همراه مامان بابا عازم سفرشد آیهان جونم طی سفر مثل همیشه خیلی پسر خوبی بود و مامان بابارو اصلا اذیت نکرد اما اینقدر خسته شده بود که تو راه یا خواب بودیا  چرت میزد انگار اون راننده بود  بلاخره بعد از ١٥ ١٦ساعت (البته یه شب همدان موندیم ورفتیم  خونه الین خانوم )به خونه مامان بزرگ و بابابزرگ رسیدیم  ازونجایی که به هیچکدوم از خاله هاو مامان بزرگ و باباجون نگفتیم داریم میایم لحظه ای که رسیدیم خونه مامان فاطمه تو شوک بود وای که از خوشحالی  خواستن پر...
14 آبان 1392

سفرنامه خوزستان(قسمت دوم)

بعداز چندروز که خوزستان بودیم  باباجون به خاطراینکه کارداشت مجبور بود برگرده. ماهم قرار شد چندروز بمونیم و بعد با هواپیما برگردیم تبریز پیش بابایی. عزیزم بعد از تولدت این اولین باری بود که بابایی میخواست ازت جدابشه .بابایی ازت دل نمیکند که بره تا صبح  چندین بار بیدار میشد ونگات میکرد    چند وقته شبا موقع خواب شیر نمیخوری و بهونه میگیری و فقط بابا میتونه آرومت کنه و بخوابوندت بخاطراین منم از رفتن بابایی نگران بودم میگفتم اگه آیهان گریه کنه چیکارش کنه.   اما خداروشکر شب اول خاله زهرا به دادم رسید و آرومت کرد و راحت خوابیدی. شب دوم هم طبق عادت هرشبت  موقع خواب کلی گریه کردی شیرهم ک...
14 آبان 1392
1