سفرنامه ی خوزستان(قسمت اول)
سلام دوستای عزیزم امروز میخوام از اولین سفر طولانی مدت آیهان جون واستون بنویسم سفری که شروعش مصادف با٥٠روزگی آیهان بود. پسر عزیزم به قصد دیدن خانواده مادری همراه مامان بابا عازم سفرشد آیهان جونم طی سفر مثل همیشه خیلی پسر خوبی بود و مامان بابارو اصلا اذیت نکرد اما اینقدر خسته شده بود که تو راه یا خواب بودیا چرت میزد انگار اون راننده بود بلاخره بعد از ١٥ ١٦ساعت (البته یه شب همدان موندیم ورفتیم خونه الین خانوم )به خونه مامان بزرگ و بابابزرگ رسیدیم ازونجایی که به هیچکدوم از خاله هاو مامان بزرگ و باباجون نگفتیم داریم میایم لحظه ای که رسیدیم خونه مامان فاطمه تو شوک بود وای که از خوشحالی خواستن پر...