سفرنامه_ قسمت اول
سلام گل پسر عزیزم امروز بعد از حدو یک ماه ونیم اومدم و میخوام واست بنویسم.
اول از همه میخوام شرح سفرمون رو واسه دوستای گلمون بنویسم که تو این مدت مارو با پیامهاشون شرمنده کردن.
خب اجازه بدید من اول دورنمای کلی ازسفرمون رو واستون بگم بعد بریم سر توضیحات واتفاقات این چندهفته. عرض کنم خدمت دوستای گلم ما سفرمون رواز شمال غرب کشور (تبریز)شروع کردیم به سمت غرب یعنی همدان و بعدجنوب غرب یعنی خوزستان رسیدیم و ازونجا به سمت شرق کشور یعنی یزد رفتیم 1هفته ای اونجابودیم بعد هم اومدیم قم زیارت حضرت معصومه و درانتها به مرکز کشور یعنی تهران واردشدیم و 1هفته هم اونجابودیم و بعدش هم به سمت تبریز خلاصه این سفر ما یک سفر همه جانبه بود تفریحی سیاحتی زیارتی کاری و یک صله رحم بزرگ بود.
و آیهان هم تو این سفر به کلی از دوستای کوچولوش که هم وسن سالاش و کمی بزرگتربودن سرزد .
اول از همه که ما به همراه آیهان کوچولو 13 بهمن از تبریز به مقصد خوزستان حرکت کردیم. وشب رو همدان موندیم وفردا هم به قصد خوزستان حرکت کردیم. و دوشنبه بعدازناهار رسیدیم خونه باباعلی. آخه سه شنبه عروسی داداش میلاد (پسرخاله ی آیهان ونوه ی بزرگ خانواده) بود وما باید اونجا می بودیم . اینم از عکس گل پسری قبل از عروسی
عزیزم انشالله عروسی خودت آیهان گلم خلاصه ما اون چندروزی که اونجابودیم همه ی خاله ها وپسرخاله ها و دخترخاله هاتو دیدیم. پسرخاله های کوچولوت یعنی طاهاو امیرعلی روهم دیدیم وتو هم که کلی خودتو واسه همه لوس میکردی وبه زور بغلشون میرفتی.
اینم از امیرعلی جون پسر خاله که 35 روز ازآیهان کوچیکتره. البته آیهان جون میخواستم عکس دونفریتونو بذارم اما از بس دوتاتون شیطونی کردید هرچی عکس جفتی ازتون انداختم خوب نمیشد یا تو سرتو می چرخوندی یا امیرعلی
ازونجایی که آب وهوای خوزستان اون موقع خیلی خوب بود و دراصل مثل بهار بود ما روز جمعه با خاله ها همگی یه 13 بدر رفتیم وناهار رو بیرون خوردیم. اینم اختتامیه سفرخوزستان بود .
روزشنبه از خوزستان به سمت یزد حرکت کردیم وشب رسیدیم یزد .
آیهان جونم اولین باری بود که به یزد سفر میکرد اما من وبابایی تو یزد همه جاشو گشتیم وباهم عکس داریم واسه این گفتیم حالا که آیهان اولین باره میاد اینجا باید ازش کلی عکی بندازیم اما هرکار کردیم نشد ازت عکس بگیریم آخه هروقت میزدیم بیرون توماشین میخوابیدی . باباجون هم گفت خب بذاریم هر وقت از خواب بیدارشد بریم بیرون که تو راه نخوابه اما بازم فایده نداشت .
تو این چند وقت که یزد بودیم حسابی گشتیم وخوش گذروندیم. آیهان جون من یزد رو خیلی دوست دارم آخه من وبابایی خاطرات خوبی یزد داشتیم چون ما یک سال اول زندگیمون یعنی شروع زندگی مشترکمون رو یزد بودیم وپارسال همین موقع ها بود که داشتیم وسایلمون رو جمع میکردیم و از یزد اومدیم تبریز. جونم برات بگه روز 5شنبه 25 بهمن در آستانه نیم سالگی شما باباجون واسه شما گل پسری کیک خرید و عموها روبه سفره خانه سنتی یزد دعوت کرد .
اینم پسرم در حال انتخاب غذا
طرز گرفتن منو رو داشته باش مامان فدات بشه اینقدر تو بلایی
اینم که شام وشیرینی وکیکت. نیم سالگیت مبارک گل پسربلا
ماهگیت مبارک